تاریخ ارسال : 1400/10/13
دیوید فینچر، کارگردان خوشفکر آمریکایی، تا حد زیادی به او اعتبار میدهد، اما یکی از ویژگیهایی که به اندازه کافی برای او اعتبار ندارد، بازیگوشی است.
دیوید فینچر، کارگردان خوشفکر آمریکایی، تا حد زیادی به او اعتبار میدهد، اما یکی از ویژگیهایی که به اندازه کافی برای او اعتبار ندارد، بازیگوشی است. با توجه به مضامین و موضوعات فیلم های او این به یک معنا قابل درک است. قاتلان زنجیره ای، کارآفرینان وسواسی، دستکاری کنندگان خود واقعیت: اینها و متافیزیک آنها چیزهای سنگینی هستند.
با این حال، در مورد دستکاری، در آخرین فیلم بلند فینچر، «دختر رفته» محصول 2014 عمیقاً و شدیداً به آن پرداخته شد - که به نوعی نوعی بازی است. همچنین میتوانیم تسلط فینچر بر زبان فیلم را بهعنوان شکلی از بازی ببینیم. فکر میکنم سازندهترین راه برای نگاه کردن به «مانک»، یک فیلم جدید درباره هالیوود در دهههای 1930 و 1940، و درباره فیلمنامهنویس یک اثر معروف و نمادین، این است که آن را بهعنوان بازیگوشترین اثر فینچر درک کنیم.
درست همانجا در ارائه است. فینچر و گروهش (فیلمبردار اریک مسرشمیت، تدوینگر کرک باکستر، ناظر صدا، رن کلایس، طراح تولید دونالد گراهام برت، و بسیاری دیگر) با ابزارهای سینمایی پیشرفته، عمدتاً در حوزه دیجیتال، کار میکنند. و با استفاده از این ابزارها، فینچر خود را به یک تصویر سیاه و سفید محدود می کند، و حتی دایره های کوچکی را در گوشه فریم ها قرار می دهد تا توهم تغییر حلقه های قدیمی را ایجاد کند. و با تمام این اوصاف، این قاب که از طریق آن نسخه او از دهه 1930 را می بینیم، یک قاب عریض است تا تقریباً مربعی، به شکلی که برای اولین بار توسط CinemaScope ارائه شد، قالب سلولوئیدی با گجت عریض که تا سال 1953 به مخاطبان معرفی نشد. سال سوژه عنوان این فیلم در سن 55 سالگی درگذشت. علاوه بر این، سیاه و سفید اینجا نه سیاه و سفید تند گرگ تولند است و نه سیاه و سفید سیاه و سفید استنلی کورتز تاریک. این اصلا نیترات سیاه و سفید نیست. این یک سیاه و سفید خامه ای و رویایی است و در بعضی مواقع تقریباً لینچی است.
بنابراین واضح است که «مانک»، که جک فینچر، روزنامهنگار/مقالهنویس فینچر را به عنوان فیلمنامهنویس میداند (اگرچه یکی از تهیهکنندگان آن، اریک راث، که در سال 2008 فیلم «داستان عجیب بنجامین باتن» فینچر را نوشت، در فیلمنامهنویسی نقش داشت. مصاحبههای همراهان این فیلم به درستی) سعی نمیکند حس فیلمی را که ممکن است در دوران اوج ساخته شده باشد، از نو خلق کند، مانند آنچه بود، مردی که با نوشتن فیلمنامه پیشگام اورسن ولز در هالیوود در سال 1941 اعتبار مشترک دارد. همشهری کین."
پس داره چیکار میکنه؟
من با شما صادق خواهم بود: پس از دو بار مشاهده هنوز کاملاً مطمئن نیستم.
من میدانم که با نقش اولدمن در نقش اصلی و بازیگران مکمل فوقالعاده، فینچر سرگرمیای ساخته است که تحریکآمیز، تیزبینانه، بیرحمانه سرگرمکننده و از برخی جنبهها، به خصوص نزدیک به پایان، کمی خشمگینکننده است.
هرچه هست، «مانک» همانطور که بسیاری اعلام کردهاند، «نامهای عاشقانه» به هالیوود قدیمی یا خود فیلمها نیست، و من نمیتوانم بفهمم چرا کسی اینطور فکر میکند. پایتخت فیلم ایالات متحده که در اینجا به تصویر کشیده شده است، جایی است که تقریباً هیچ کس از کار خود خوشحال نیست یا به آن افتخار نمی کند. به جز شاید غول لوئیس بی. مایر، که لذتش ناشی از تهمت زدن اوست: صحبت از تماشاگر فیلم، مایر (با بازی آرلیس هاوارد بسیار متحرک، که نه فقط شبیه مایر، بلکه شبیه مایر به عنوان یک انسان مرد وحشی) ساخته شده است. اعلام می کند: «آنچه او خریده است هنوز متعلق به مردی است که آن را فروخته است. این جادوی واقعی فیلمها است و اجازه ندهید کسی به شما چیز دیگری بگوید.» او این را به هرمان و برادر کوچکتر جوزف (تام پلفری) میگوید در حالی که آنها با غول به یک سخنرانی میروند که در آن مایر عقبنشینی حقوق را به گروه کارمندان اعلام میکند. او به "خانواده" می گوید.
اما «مانک» نیز کاملاً یک قلم سمی نیست. شیوه معمول گفتمان سینمایی فینچر در صحنه ای که نویسنده و دوست منکیویچ، چارلز لدرر را به هالیوود معرفی می کند، قابل ستایش است: نمای نزدیک از تلگرام، در دست لدرر، حاوی دعوت مانکیویچ به تینسل تاون («میلیون ها فقط رقابت در اینجا ساخته می شوند. این همان چیزی است که مانکیویچ در واقع به بن هچت نوشت که برخلاف منک عملاً میلیونها دلار درآمد داشت). سپس عقربه پایین میرود و پسزمینه نقاشیشده روی غلتکها از راست به چپ در خیابان لات حرکت میکند. دوربین به سمت بالا حرکت می کند تا یک پوستر بزرگ را برای تولید فعلی پارامونت نشان دهد که روی دیوار صحنه صدا نقاشی شده است. در اینجا، هجوم بینفس کندوی تجارت و شاید هنر با تخیل و تخیل سینمایی ستودنی برانگیخته میشود.
در مورد شخصیت عنوان آن، نویسنده هرمان جی. مانکیویچ، روزنامهنگار نیویورکی و باهوشی که به دنبال ثروت بود و در هالیوود فروپاشید - تا زمانی که چشمانداز نویسنده یا همنویسندگی، چیزی که برخی ممکن است آن را فیلمنامه بزرگ آمریکایی بنامند ارائه شد. ضربه ای به رستگاری - «مانک» سقوط خود از فیض را شرح نمی دهد. همان لحظه او یک روح گمشده است.
چه با افتخار در هالیوود و چه بی شرف، او پیامبر نیست. در یک صحنه اولیه از مستی، او به همسرش که به او «سارا بیچاره» لقب گرفته است، اعلام می کند که «جادوگر شهر اوز» قرار است MGM را «غرق» کند. ریاست بر اتاق یک نویسنده پر از دیگراناز انواع میز گرد آلگونکوین، Mankiewicz شرط بندی های عجیب و غریبی را روی ورق زدن سکه می گذارد، در حالی که برادر بیچاره جو سعی می کند با یک تن نگار که به نظر می رسد مستقیماً از یک کنسرت جانبی در یک نمایش بورلسک آمده است، روی گفتگو با یک تن نگار کار کند. منک و مردان شادش که برای ارائه داستانی به مدیر اجرایی استودیو، دیوید او. سلزنیک و کارگردان جوزف فون استرنبرگ احضار شدهاند، او را با یک نوع بداهه «فرانکنشتاین» ترول میکنند.
مانکیویچ، مرد و نویسنده، این را به یاد میآورد، و خیلی چیزهای دیگر را، در حالی که در یک مزرعه دورافتاده دراز میکشد و به یک زن انگلیسی با روحیه (لیلی کالینز) که در جنگ شوهر دارد، چیزی را که «کین» میشود، دیکته میکند. او، یک خانه دار آلمانی، و جان هاوسمن (سام تروتون)، ناظر تئاتر مرکوری، در طول فرآیند او نگهبانان نویسنده هستند و بخشی از ماموریت هاوسمن خشک نگه داشتن نویسنده الکلی است. برای این منظور، ما می آموزیم که اورسون ولز به Mankiewicz یک انبار خصوصی از آنچه که به نظر می رسد ویسکی است، اما در واقع Seconal است، هدیه داده است، تا در پایان یک روز کار مدیریت شود. این فیلم آشکارا یک اثر داستانی واقعی است که نمی توان به اندازه کافی بر آن تاکید کرد. اما در حالی که از ولز 24 ساله آن زمان به عنوان یک "Wunderkind" یاد می شود، این ایده که تخصص او در زمینه داروسازی گسترش یافته است، در این فیلم کشش به ویژه خودنمایی است.
هرمان در کارهایش پیچیدگی عجیبی از روابط را نیز به یاد می آورد. یکی با مایر، دیگری با غول رسانه ای ویلیام راندولف هرست (چارلز دنس، در طرحی پرانرژی از پوسیدگی ماژستریال) و معشوقه اش ماریون دیویس (با بازی آماندا سایفرید، تنها بازیگری که در تصویر می توان گفت که به او محبت می کند. یک نوع قدیمی هالیوود)، یک کمدین فیلم خوب که هرست می خواست به یک دیوای دراماتیک تبدیل شود. او این افراد قدرتمند را سرگرم میکند و با دیویس پیوندی ایجاد میکند که به صمیمیت تمایل دارد و هرگز کاملاً به آن دست نمییابد. او همچنین به یاد میآورد که چگونه مایر و هرست برای سرکوب کمپین فرمانداری آپتون سینکلر در سال 1934، نویسنده الهامبخشی که ایدهآلهای سوسیالیستی او سرمایهداران هالیوود را منزجر و ترسانده بود، توطئه کردند. جابهجایی بین این بقایای گذشته و تلاشهای خلاقانه مانکیویچ - که در نهایت از طریق جعبهای مشروب الکلی قاچاق به یک تکمیل الهامآمیز سرعت میدهند، و شامل قطعهای معروف در «کین» میشود که برجستهکنندهای است از آنچه که مانک بهعنوان بهترین خود میشناسد. کار - فیلم در جذاب ترین و معتبرترین حالت خود است. پیچکهای آن مضامینی از «محله چین» و «شامپو» را نشان میدهد، و همچنین پژواکهای جزئی از «همت» ویم وندرس دارد - داستان یک نویسنده کارآگاه که روی پرونده خودش کار میکند.
تاریخ ارسال : 1400/10/11
تا زمانی که ریبوت «پسر جهنمی» را نبینید، هرگز متوجه نخواهید شد که چقدر در زندگی خود به گیرمو دل تورو نیاز دارید.
تا زمانی که ریبوت «پسر جهنمی» را نبینید، هرگز متوجه نخواهید شد که چقدر در زندگی خود به گیرمو دل تورو نیاز دارید.
امضاهای سبک فیلمساز چیره دست مدتهاست که از بین رفته اند: نگاه دقیق او به جزئیات در بزرگترین هیولا و کوچکترین پری، تعادل آهنگین ماهرانه او از چیزهای عجیب و غریب و غریب، و - مهمتر از همه - علاقه آشکار به مخلوقاتش، چه خوب و چه بد. درعوض، زیر نظر کارگردان نیل مارشال، بمبهای خالی و میلیونها روش خونین برای تکهتکه کردن بدن به دست میآییم که تعداد بسیار کمی از آنها مبتکرانه هستند.
مارشال نقش دل تورو را برعهده می گیرد که فیلم اصلی پسر جهنمی در سال 2004 و دنباله آن، «پسر جهنمی II: ارتش طلایی» محصول 2008 را کارگردانی کرد، فیلم هایی که زوج ایده آلی از کارگردان و ستاره با ران پرلمن به عنوان ابرقهرمان عاقل و نیمه شیطان بودند. و در حالی که پیروی از آن ردپای محترم برای هر کسی کار سختی است، مارشال - که بیشتر فیلم های ترسناک و فیلم های تلویزیونی به نام خود دارد، از جمله "بازی تاج و تخت" - اجازه داد برداشت خود از این شخصیت به شدت از کنترل خارج شود. .
درست است، این تا حدی موضوع است. فیلمنامه اندرو کازبی که بر اساس مجموعه کمیک «اسب تاریک» مایک میگنولا ساخته شده است، به طرز عجیبی نابهنگام و خودآگاه است. همچنین با فلاشبکها و مماسهای فراوانش که شخصیتها و داستانهای فرعی بیشتری را معرفی میکنند، پر شده است. و این «پسر جهنمی» واقعاً در آخرین قطرهای از رتبهبندی R خود غرق میشود، در حالی که فیلمهای قبلی PG-13 بودند و خشونت گرافیکی، ناسزاگویی، و در کل زشتی را افزایش میدادند. این همان ددپول سازی بیشتر شخصیتی از قبل بی احترام و نامناسب است و - برای مدتی کوتاه - مسلماً نوعی ضربه زدن است.
اما صرفاً به این دلیل که یک فیلم مضحک است و میداند که مضحک است، بهطور خودکار مضحک بودن آن کارساز نمیشود. «پسر جهنمی» وقتی خندهدار نباشد، دیگر سرگرمکننده نیست - وقتی ناگهان دندهها را به حالت خونینتر و خشنتری تغییر میدهد. و در نهایت، فیلم به نقطه ای از جنون افراطی و افراطی می رسد. حتی اگر سکانسهای اکشن به شیوهای هیجانانگیزتر طراحی و اجرا میشدند، ممکن بود این قابل تحملتر بود. درعوض، ما با وحشیگری زمخت و رایانهای مواجه میشویم که با آهنگهای سرودهای راک که بیش از حد پخش میشوند، ویرایش میشوند، مانند «به کابوس من خوش آمدید» آلیس کوپر و «قلب من را شروع کن» اثر موتلی کرو.
در مرکز همه چیز، دیوید هاربر بی پایان جذاب و جذاب تنها می تواند کارهای زیادی انجام دهد. او بیش از حد توانایی وارد چکمههای غول پیکر پرلمن میشود تا نقش پسر جهنمی را بازی کند. خوب است که می بینیم ستاره «چیزهای عجیب» پس از یک عمر کار با شخصیت های فرعی قوی همچنان نقش های اصلی را بازی می کند. هاربر ظاهر مناسبی دارد، نگرش گریزلی، روشی با یک لاینر تند. او حتی این فرصت را پیدا میکند که جنبه حساس پسر جهنمی را که در اعماق بیرون بدن قرمز و قرمز او مدفون شده است، کشف کند، زیرا شخصیت به حقیقت واقعی بودنش پی میبرد. (چون البته، این «پسر جهنمی» یک داستان اصلی است. هر قهرمان کتاب های مصور یک داستان دارد، و معمولاً بیشتر از آن.) اما به طور فزاینده ای، از او خواسته می شود تا چیزی بیش از قدرت بی رحمانه مشارکت کند. او همچنین با ناله های بسیار زیادی گیر کرده است، از جمله یک جناس واقعا وحشتناک در پایان که باعث شد من با صدای بلند روی صفحه بگویم: «اوه نه، نه نه نه».
برای توضیح طرح از کجا شروع کنیم؟ صدها سال پیش، شاه آرتور (بله، آن شاه آرتور) ملکه خون شریر نیمو (یک میلا جووویچ خون آشام) را به قتل رساند، بدن او را تکه تکه کرد و قطعات را در جعبه هایی قرار داد تا در سراسر زمین پنهان شوند. (مردم، این فقط در چند دقیقه اول است.) تا امروز، پسر جهنمی، به عنوان یکی از اعضای دفتر تحقیقات و دفاع ماوراء الطبیعه، در نهایت مجبور شد با نیمو بجنگد، زیرا او دوباره جمع می شود و قدرت هایش را جمع می کند. برای ایجاد ویرانی برای بشریت این یک توضیح بسیار ساده شده از طرح است. خیلی بیشتر در این راه اتفاق می افتد، اما نیازی نیست که مغز خود را با آن شلوغ کنید.
پسر جهنمی برای خودش نیروی بسیار قدرتمندی برای مبارزه با این بد باستانی به نظر می رسد. با این حال، او از ساشا لین از «عسل آمریکایی» کمک میگیرد، و به عنوان یک روشنبین جوان، لهجهای بریتیشای بداخلاق میزند. دانیل دای کیم به عنوان یک عامل نظامی بریتانیایی با یک راز. سوفی اوکوندو به عنوان یک بیننده اشرافی. و ایان مک شین در نقش پروفسور بروم یا همان طور که پسر جهنمی او را پدر می نامد. او همچنین باید با اعضای یک جامعه نخبگان چند صد ساله مبارزه کند. یک خوک غول پیکر سخنگو (استیون گراهام)؛ و غول های واقعی اوه و نازی ها چون البته نازی ها هم هستند. هاربر به طور جداگانه ممکن است یک یا دو لحظه طنز با همبازی هایش داشته باشد، اما به تدریج که فیلم به سمت پایان کثیف و نامتعارف خود متزلزل می شود.
و فقط ... پایان نخواهد یافت. پس از مدت زمان طولانی دو ساعته، «پسر جهنمی» خوش بینانه نشان می دهد که شروع فرنچایز خودش است، اما احتمالاً در عوض در برزخ گیر خواهد کرد.
تاریخ ارسال : 1400/10/11
خندهدار است که شرکتی که احساس میکند در حال تسلط بر دنیای سرگرمی است، در مورد پایان آن وسواس زیادی دارد. از «جعبه پرنده» تا «چگونه به پایان می رسد» تا «محموله»، نتفلیکس با فیلم های اصلی درباره روز فروپاشی جامعه غریبه نیست
خندهدار است که شرکتی که احساس میکند در حال تسلط بر دنیای سرگرمی است، در مورد پایان آن وسواس زیادی دارد. از «جعبه پرنده» تا «چگونه به پایان می رسد» تا «محموله»، نتفلیکس با فیلم های اصلی درباره روز فروپاشی جامعه غریبه نیست. با توجه به تماشاگران بسیار زیاد «جعبه پرنده»، جای تعجب نیست که آنها به خوبی در این زیرژانر تلاش میکنند، اما من نمیتوانم تنها کسی باشم که احساس میکنم آنها کمکم و کمتر به فکر فرو میروند. آخرین آنها، «سکوت» را در نظر بگیرید، بازخوانی کسلکنندهای از ایدههایی که در فیلمها و نمایشهای تلویزیونی دیگر بهطور جالبتری بررسی شدهاند. حتی استنلی توچی که همیشه خوشآمد میگوید، نمیتواند به فیلمی که آنقدر شبیه یکی از بستگان موفقیت بزرگ جان کرازینسکی در سال 2018 است، هیچ ویژگی اضافه کند که باید فکر کرد که آیا نتفلیکس تلاشی برای متقاعد کردن تهیهکنندگان برای تغییر نام آن به «یک آرام» نداشته است. پارادوکس.»
در حالی که مقایسه کردن هر فیلمی با فیلم دیگر کاملاً منصفانه نیست، شباهتهای بین «سکوت» و «مکان آرام» آنقدر برجسته است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. این اقتباس از رمان جان لبونز در سال 2015 نه تنها درباره موجودات مرگبار با شنوایی تقویت شده است، بلکه یک دختر ناشنوا و پدرش را در تلاش برای زنده ماندن نشان می دهد. کیرنان شیپکا در نقش الی اندروز، نوجوانی 16 ساله که در 13 سالگی شنوایی خود را از دست داد، نقش اول را بازی میکند. ناشنوایی به سختی مورد بررسی قرار می گیرد و نه بخش مهمی از داستان سرایی است. باز هم مانند فیلم کرازینسکی، به خانواده اجازه میدهد تا در سکوت ماهرانهتر با هم ارتباط برقرار کنند، اما همین.
موجودات "سکوت" از نوع زیرزمینی هستند که از غاری رها شده اند که در آن در حال پرورش و برنامه ریزی برای تسلط بر جهان در صحنه آغازین بوده اند. آنها که "vesps" نام دارند، به طور مبهم شبیه فرزندان پتروداکتیل و بیگانه گیگر هستند. آنها با شنیدن صدایی به سرعت حرکت می کنند و به نظر می رسد که کل جهان در یک یا دو روز دیگر توسط آنها ویران شود.
این واقعیتی است که با پدر آلی (توچی) و خانواده اش از جمله همسرش (میراندا اتو) و بهترین جوان (جان کوربت) روبرو می شود. آنها با نادیده گرفتن توصیه مسئولان برای ماندن در محل، شهر را ترک می کنند، به این دلیل که سر و صدای کمتری در انزوا وجود دارد. بهترین سکانس فیلم یک تصادف اتومبیل در یک جاده روستایی، یک قربانی، و فهمیدن اینکه اندروز در ماشینشان به دام افتاده اند را دنبال می کند. به طور منطقی به خوبی تصور و اجرا شده است.
متأسفانه، هنگامی که اندروز به جایی که میروند میرسند، سرعت «سکوت» تا حدی افسردهکننده کاهش مییابد. البته یکی از آنها صدمه دیده است. البته باید بروند دارو بیاورند. البته بازماندگان دیگری نیز وجود دارند که ممکن است بیشتر از موجودات تهدید کننده باشند. این نوع ترانههای قابل پیشبینی در صفحهای که نویسنده میتواند جان تازهای در آنها ببخشد، بهتر عمل میکنند. کارگردان جان لئونتی ("Annabelle") به نظر می رسد از مطالب خود در اینجا خسته شده است و متاسفانه شیپکا را به سمت اجرای ناسازگار و غیر جالب هدایت می کند. هیچ تعلیقی و هیچ دلیلی برای مراقبت وجود ندارد. جالب ترین چیز در مورد "سکوت" ممکن است رگه های بی رحمانه آن باشد، از جمله صحنه وحشتناکی که در آن یک زن و کودک پر سر و صداش از واگن مترو پرت می شوند. اگر لئونتی و شرکت در تلاش هستند تا خطرات دراماتیک این موقعیت را به تصویر بکشند، «فدا کردن یک نوزاد» ممکن است ارزانترین راه برای افزایش تنش در کتاب بازی فیلمهای ترسناک باشد.
اگرچه "سکوت" به سختی یک فیلم ترسناک است و این بزرگترین مشکل آن است. یک فیلم ترسناک به سهام نیاز دارد و شما هرگز آنها را اینجا احساس نمی کنید. باز هم، واقعاً باعث میشود که از طراحی صدا و سرعت «A Quiet Place» قدردانی کنیم تا ببینیم مفهوم مشابهی با چنین روشی بیاثر مدیریت میشود. این یک قطار شکسته کامل نیست که بیشتر به دلیل تصمیم هوشمندانه گاه و بیگاه توچی و سکانس جاده ای فوق الذکر است، اما مطمئناً فیلمی نیست که روشن کند چرا به نظر می رسد نتفلیکس به طور فزاینده ای نسبت به پایان جهان وسواس دارد.
تاریخ ارسال : 1400/10/11
انتقامجویان: پایان بازی اوج یک دهه فیلمسازی پرفروش است که حاصل سالها کار هزاران نفر است. این فیلم به گونهای طراحی شده است که پرفروشترین فیلم در بین تمام فیلمهای پرفروش باشد
انتقامجویان: پایان بازی اوج یک دهه فیلمسازی پرفروش است که حاصل سالها کار هزاران نفر است. این فیلم به گونهای طراحی شده است که پرفروشترین فیلم در بین تمام فیلمهای پرفروش باشد، فیلمی با دوجین داستان فرعی که با هم برخورد میکنند و چهرههای آشنا از بیش از ۲۰ فیلم دیگر. این واقعاً شبیه چیزی است که هالیوود قبلاً تولید نکرده است، نه فقط برای تأیید یا سوء استفاده از طرفداران این مجموعه، بلکه برای پاداش دادن به عشق، صبر و تحسین بی پایان آنها. چیزی که احتمالاً بیشتر از همه می خواهید بدانید: دیدن طرفداران جدی MCU که ناامید شده اند، سخت است. تمام کادرها را علامت میزند، حتی چند مورد را که طرفداران انتظار ندارند در لیست باشند، علامت میزند. این پایانی رضایتبخش برای فصلی از تاریخ پرفروشها است که به سختی میتوان آن را برای تماشای ناب به پایان رساند. از نظر ارزش سرگرمی محض، این فیلم در سطح بالاتر MCU قرار دارد، فیلمی که نمادینترین قهرمانان خود را به جایگاه افسانهای که شایسته آن هستند ارتقا میدهد و چند هیجان مشروع را در طول مسیر ارائه میکند.
نگران نباشید: من بسیار بدون اسپویل خواهم ماند. لذت اصلی این فیلم در این است که چگونه روایت فوق العاده پیچیده آن باز می شود، و اگر می خواهید آن را خراب کنید، می توانید به جای دیگری بروید. ناامیدکننده «انتقامجویان: جنگ بینهایت» با ثانوس به پایان رسید که سرانجام تمام شش سنگ بینهایتی را که به شدت به دنبالش بود، دریافت کرد و سپس از آنها برای از بین بردن نیمی از وجود، از جمله قهرمانان محبوبی مانند پلنگ سیاه، ارباب ستاره، و مرد عنکبوتی استفاده کرد. . «انتقامجویان: پایان بازی» چند هفته پس از «اسنپ» پخش میشود، زیرا قهرمانان باقیمانده سعی میکنند قطعات را بردارند و بفهمند که آیا راهی برای معکوس کردن نابودی تانوس وجود دارد یا خیر.
بلافاصله، "Endgame" به دلیل داشتن بازیگران فشرده تر و کوچکتر، قطعه متمرکزتر از "Infinity War" است. (متشکرم، تانوس.) این فیلم صبورتر و متمرکزتر است، حتی با وجود اینکه طرح داستان آن عناصری از دوازده فیلم دیگر را در بر می گیرد. در حالی که «Infinity» اغلب احساس میکرد که پف کرده است، «Endgame» به برخی از شخصیتهای نمادینتر در تاریخ MCU این فرصت را میدهد تا قهرمان شوند. دیگر پیادههای صرفاً در طرحی ثانوس نیستند، مرد آهنی، کاپیتان آمریکا، بیوه سیاه، هالک و ثور با کمک ماهرانه هاوکی و مرد مورچهای از جمعیت رهایی مییابند. به یک معنا، این انتقامجویان جدید است، و گروه فشردهتر ابرقهرمانان، من را به یاد جذابیت اولین فیلم «انتقامجویان» جاس ویدون انداختند، فیلمی که در آن شخصیتهای قوی اجازه داشتند به جای اینکه فقط احساس کنند که به بند افتادهاند، از یکدیگر رد شوند. به یک ترن هوایی که در همان جهت حرکت می کند. همچنین فضا را برای برخی از بهترین آثار بازیگری این مجموعه، به ویژه از کریس ایوانز و رابرت داونی جونیور، که با تماشای این فیلم متوجه میشوند، کاپیتان آمریکا و مرد آهنی را برای یک نسل به چیزی بزرگتر از زندگی تبدیل کردهاند، میدهد. رضایتبخشترین جنبه «Endgame» در این است که به دو قهرمان محبوب MCU، به جای غرق کردن آنها در دریایی از فیلمهای کوچکتر از دیگر فیلمها، قوس داستانی شایسته آنها را فراهم میکند. با روشی که آنها را قدیس می کند، به قصیده ای برای کل جهان سینمایی مارول تبدیل می شود.
چیزی که در مورد فیلمنامه کریستوفر مارکوس و استیون مکفیلی برای «پایان بازی» بهترین کار را انجام میدهد این است که شاید برای اولین بار انسان احساس میکند به جای اینکه صرفاً سعی در چیدن جدول برای چیزی در آینده داشته باشد، به گذشته نگاه میکند. این فیلم شامل عناصری از آنچه طرفداران درباره MCU میدانند و دوست دارند، ضربات شخصیتها، ریشهها و توطئههای فیلمهایی مانند «مرد آهنی»، «نگهبانان کهکشان» و «کاپیتان آمریکا: اولین انتقامجو» را به یاد میآورد. اسمش را بگذارید سرویس هواداران ارزان، اما یکی از بزرگترین مشکلات من با این فیلمها، بهویژه «جنگ بینهایت»، این حس است که آنها صرفاً تبلیغاتی برای فیلمهایی هستند که هنوز ساخته نشدهاند. «آخر بازی» این را ندارد. مطمئنا، MCU ادامه خواهد داشت، اما این فیلم پایانی و عمقی دارد که تاریخچه MCU به آن داده است که دیگران فاقد آن هستند.
البته باید به عنوان یک فیلم هم کار کند. ساعت میانی کاملاً مانند MCU همیشه لذتبخش است، اما مواقعی وجود دارد که آرزو میکنم میتوانستم لمس انسانی را در زیر سطح فوقالعاده صیقلی و با دقت برنامهریزی شده «انتقامجویان: پایان بازی» حس کنم. در ساعت اول طولانی، آرزو داشتم یکی از مکثهای باردار درباره جدی بودن موقعیت به چیزی منجر شود که خودانگیخته یا تصمیم بازیگری که به نظر نمیرسد از طریق یک کمیته انجام شده باشد. تک تک جنبههای «پایان بازی» سالها توسط فیلمهای دیگر پیشنمایش شده و صدها نفری که برای ساختن فیلمی مانند این نیاز دارند، به خوبی تنظیم شده است. نتیجه فیلمی است که اغلب بیشتر شبیه یک محصول است تا یک اثر هنری. راجر ایبرت زمانی نوشت که «بازیهای ویدیویی هرگز نمیتوانند هنر باشند»، اما ممکن است از دیدن اینکه هنر بیشتر شبیه یک بازی ویدیویی میشود، شگفتزده شده باشد، چیزی که بهطور قابل توجهی برنامهریزی شده و مصمم است، فاقد هر چیزی که واقعاً بیننده را به چالش میکشد.
تاریخ ارسال : 1400/10/11
مینی سریال پنج ساعته عالی اچبیاو «چرنوبیل» با این جمله به پایان میرسد: «به یاد تمام کسانی که رنج کشیدند و قربانی کردند». این یک یادداشت نهایی مناسب برای مجموعهای است
مینی سریال پنج ساعته عالی اچبیاو «چرنوبیل» با این جمله به پایان میرسد: «به یاد تمام کسانی که رنج کشیدند و قربانی کردند». این یک یادداشت نهایی مناسب برای مجموعهای است که با مهارت فقط به آن افراد ادای احترام میکند، از کارگرانی که در انفجار جان خود را از دست دادند تا کسانی که برای حفظ آن جنگیدند تا دانشمندانی که صحبت کردند تا مطمئن شوند که دوباره این اتفاق نمیافتد. «چرنوبیل» که با ساختاری درخشان و با اجرای عالی جرد هریس، امیلی واتسون، استلان اسکارسگارد و غیره ساخته شده است، بیوقفه تیره و تار است، اما قدرت تجمعی قابلتوجهی دارد. من هر ساعت را از ساعت قبل تاثیرگذارتر می دیدم، زیرا دیدگاه پیچیده و لایه ای یوهان رنک از کل کشوری که در اثر یک رویداد هسته ای تغییر کرده است، ویرانگرتر و ویرانگرتر می شود.
در ابتدا، "چرنوبیل" به طرز باورنکردنی اپیزودیک به نظر می رسد. ما با شخصیت های مختلفی در حوزه اتفاقاتی که در 26 آوریل 1986 رخ داد، ملاقات می کنیم، زمانی که یک تست ایمنی بسیار بسیار اشتباه انجام شد. کارگرانی هستند که مستقیماً در این آزمون دخیل هستند، اکثر آنها بیتجربه و بیاطلاع از آنچه دقیقاً انجام میدهند، و توسط یک تند تند و بدرفتار هدایت میشوند که آنها را مجبور به اشتباه میکند. امدادگران اورژانس محلی وجود دارند، مانند آتش نشان هایی که برای متوقف کردن شعله های آتش می دوند، غافل از اینکه به سمت مرگ خود می دوند. و سپس مقامات دولتی هستند که برخی از آنها فوراً برای حفظ وجهه روسیه در سرتاسر جهان دست به کار می شوند و ادعا می کنند که واقعاً هیچ چیز خیلی وحشتناکی اتفاق نیفتاده است، حتی همانطور که آنها چیز دیگری می دانند.
هریس بزرگ که سال ها در همه چیز از «ترور» تا «تاج» دست کم گرفته شده بود، نقش والری لگاسوف، فیزیکدان هسته ای کلیدی شوروی را بازی می کند که اولین کسی است که متوجه شد در چرنوبیل چه اتفاقی افتاده است و به چه معناست که قرار است اتفاق بیفتد. اکنون. آنچه «چرنوبیل» بیش از همه به تصویر میکشد، وقایعی است که پس از این حادثه رخ داد تا فاجعه بینالمللی بسیار بدتری را مهار کند. لگاسوف گزارشی از گرافیت در خارج از ساختمان می بیند و می داند که هسته منفجر شده است، و پس از مخالفت های زیاد مقاماتی که تلاش می کنند ادعا کنند هیچ چیز اشتباهی نیست - از جمله نسخه ای از گورباچف با بازی دیوید دنچیک - این آزادی داده می شود تا تلاش کند تا فاجعه. پس از فروپاشی، چندین بمب ساعتی مربوط به چرنوبیل وجود داشت، از جمله احتمال وقوع یک انفجار بزرگ، مهار تشعشعات هستهای که در سراسر روسیه نشت میکرد و این واقعیت که به منبع آب برای اکثر نقاط کشور سرازیر شد.
اگر تعجب می کنید که چگونه از برخی از این سرنوشت های فاجعه بار جلوگیری شد، پاسخ اغلب قربانی کردن انسان است. مردان مجبور شدند در موقعیتهایی چنان پر از تشعشع قرار گیرند که دستگاههایی که برای خواندن سطوح طراحی شده بودند به سادگی از کار افتادند. برخی از جذابترین بخشهای «چرنوبیل» تقریباً رویهای هستند، زیرا موانعی را که در مقابل لگاسوف و در تیم او قرار دادهاند، از جمله بوریس شچربینا، معاون نخستوزیر شوروی (استلان اسکارسگارد) و اولانا خومیوک (امیلی واتسون) را شرح میدهند. اسکارسگارد یکی از بهترین بازی های حرفه ای خود را به عنوان مردی ارائه می دهد که سال ها بلندگوی دولتش بوده است، اما متوجه می شود که خطوط حزبی کار را در اینجا انجام نمی دهد و واتسون هسته انسانی را در شخصیتی پیدا می کند که واقعاً یک ملغمه است. از افراد واقعی که نه تنها برای مهار چرنوبیل بلکه برای کشف آنچه در آنجا اتفاق افتاده تلاش کردند.
«چرنوبیل» پر از چهره های آشنا در حاشیه است، از جمله نقش کوچکی توسط ستاره آینده جسی باکلی («جانور») به عنوان همسر باردار یکی از اولین پاسخ دهندگان، و یک اپیزود استادانه توسط بری کیوگان کشتن گوزن مقدس») به عنوان مردی به تیمی منصوب می شود که باید در شهرهای کوچک نزدیک چرنوبیل سرگردان شوند تا سگ های ولگردی را که پس از تخلیه باقی می مانند، بکشند. به هر حال، آنها رادیواکتیو هستند و نمی توان به آنها اجازه زندگی و سفر به شهرهای دیگر را داد. اگر فکر میکنید که کورکورکنندهای به نظر میرسد، اشتباه نمیکنید، اما رویکرد رنک و نویسنده کریگ مازین، قدرت هنرمندانهای دارد که مانع از تبدیل شدن «چرنوبیل» به یک داستان غمانگیز میشود. آنها یک عنصر انسانی را به چیزی اضافه میکنند که آنهایی از ما که آنقدر بزرگ هستند که تماشای اخبار از تلویزیون را به خاطر بسپاریم، همیشه از راه دور آن را درک کردهایم. مطمئناً، ما از نظر فکری میدانستیم که داستانهای انسانی در آن دخیل هستند، اما «چرنوبیل» مطالب بسیار آکادمیک و علمی میگیرد و آن را قابل درک و لمس میکند.
این به مازین و رنک کمک میکند که بازیگران فوقالعادهای داشته باشند، بهویژه جرد هریس، که قبلاً نقش یک روشنفکر عادل را بازی کرده است، اما هرگز موفقتر از او در اینجا نبود. در یک حرفه دست کم گرفته شده، این یکی از بهترین بازی های اوست، و لگاسوف را با روشنفکری عمیقی سرمایه گذاری می کند که او را هم به باهوش ترین مرد در اتاق تبدیل می کند و هم کسی که از خطر واقعی آن چیزی که در حال رخ دادن است می داند. هریس در هر صحنه راههایی برای انتقال خیلی چیزها پیدا میکند و هم تعهد لگاسوف به انجام آنچه میتواند و هم دانش او را که واقعاً نمیتواند انجام دهد متعادل میکند. همانطور که او در یک نقطه می گوید، آنها سعی می کنند چیزی را اصلاح کنند که قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده است. و شما می توانید نت های ناامیدی را در صدای هریس بشنوید که او برای حل مشکلی تلاش می کند که نه تنها ممکن است قابل حل نباشد. قبلاً آنقدر صدمات رادیواکتیو انجام داده است که به احتمال زیاد همه افراد درگیر از جمله او را می کشد.
«چرنوبیل» ممکن است برای تماشاگران HBO که به روایتهای پیچیدهتر مینی سریالهای اخیر مانند «اشیاء تیز» و «دروغهای کوچک بزرگ» عادت کردهاند، فروش سختی باشد. این به اندازه آن برندگان جوایز خوشایند نیست، اما به همان اندازه موفق است. استخراج سرگرمی از چیزی به خشکی مانند فیزیک پشت یک ذوب هسته ای و اشتباهات دولتی که هم منجر به آن فروپاشی شد و هم سعی در پوشاندن آن داشت، فوق العاده دشوار است. اما اپیزود پایانی «چرنوبیل» که بین شنیدن اتفاقات آن روز سرنوشتساز و خود واقعه قطع میشود، به نظر پایانی پرارزش برای یک سفر تلویزیونی قابل توجه است. شما باید آن را بگیرید.
بلاگ دانلود و نقد فیلم های روز دنیا
الهام نرجسی
نویسنده71
مقاله1400/09/29
تاریخ ایجاد