فناپذیر

تاریخ ارسال : 1400/10/25

فناپذیر با تعریف عنوان آن آغاز می شود. «یک انسان» روی صفحه ظاهر می‌شود که با ورودی اسم در فرهنگ لغت مریام وبستر مطابقت دارد.

فناپذیر با تعریف عنوان آن آغاز می شود. «یک انسان» روی صفحه ظاهر می‌شود که با ورودی اسم در فرهنگ لغت مریام وبستر مطابقت دارد. از آنجایی که ما در حال بررسی کتاب مورد علاقه‌ام هستیم، باید چند تعریف دیگر از این کلمه را ذکر کنم: «کشنده»، «مرگبار» و «مشخص شده با خصومت بی‌امان». همه اینها به جز یکی در مورد قهرمان داستان، اریک (نات وولف) صدق می کند. به اندازه کافی عجیب، این همان چیزی است که روی صفحه نمایش او را به عنوان یک انسان توصیف می کند. اینکه اریک چیست، یا بهتر است بگوییم که او کیست، نیاز به یک هشدار اسپویلر دارد، زیرا حتی ساده‌ترین و محافظت‌شده‌ترین توصیف، آشکار کننده خواهد بود. اگر می خواهید در سرما بروید، بعد از دیدن فیلم برگردید. تنها چیزی که باید بدانید این است که این داستان علمی تخیلی و کند حرکت توسط نویسنده/کارگردان نروژی آندره اووردال ساخته شده است، مردی که قبلاً «داستان‌های ترسناک برای گفتن در تاریکی» بسیار سرگرم‌کننده‌تر را به ما ارائه کرده بود.

حالا که اسپویلرها از بین رفته اند، اجازه دهید از اریک، قهرمان نروژی-آمریکایی این فیلم برایتان بگویم. او برای اولین بار در حال سوختگی وحشتناک در پای خود دیده می شود. آتش های مرموز در اطراف او شروع می شود، بنابراین او به تنهایی آن را در فضای باز خشن می کند. به ما گفته شده که مزرعه ای که او در آن اقامت داشت به طرز مشکوکی سوخت و همه به جز او کشته شدند. و هنگامی که در کنار جاده توسط تعدادی نوجوان مزاحم مورد آزار و اذیت قرار می گیرد، به رهبر آنها هشدار می دهد: "اگر دوباره به من دست بزنی، می سوزی." قلدر به سرعت می آموزد که این یک بیانیه مجازی نیست.

مطالب مطبوعاتی مرگ متعاقب آن را "تصادفی" توصیف می کنند، اما به نظر من بسیار عمدی به نظر می رسید: بچه اریک را می گیرد، اریک گل می زند، بچه مزرعه را می خرد. اریک به جای سرخ کردن شاهدان، فرار می کند و متعاقباً به جرم قتل دستگیر می شود. در حالی که او منتظر استرداد به ایالات متحده است، پلیس یک روانشناس به نام کریستین (ایبن آکرلی) را وارد می کند تا اریک را ترغیب کند تا توضیح دهد چرا همه اطرافیان او ناگهان به شدت ترد می شوند. بد نیست که کریستین فقط برای تبدیل شدن به عشق کلیشه ای قهرمان مرد در این نوع فیلم ها معرفی شده است - هیچ کس درو بریمور را در "Firestarter" کوچک کردن نامیده نمی شود - و اریک در ابتدا او را با نمایش وحشتناکی از قدرت آتش خود تحریک می کند. جرقه‌ها، برق و شعله‌های بزرگ و خروشان از اریک در سرتاسر «مورتال» ساطع می‌شوند. تنها جایی که او نمی تواند جرقه ایجاد کند بین این دو شخصیت است. فقدان حتی یک شیمی افلاطونی، انتخاب های تهدید کننده زندگی کریستین برای نجات اریک را نه تنها بی معنی، بلکه خشمگین می کند.

در همین حال، یک مامور شرور دولت ایالات متحده به نام هاتاوی (پریانکا بوز) هشدارهای شومی در مورد اریک به پلیس صادر می کند. ما متوجه شدیم که قربانیان آتش‌سوزی خانه‌های مزرعه‌ای مرگبار، بستگانی بودند که اریک زمانی که شروع به ردیابی ریشه‌های اجدادی خود کرد، به دنبال آن بود. این ریشه ها با قدرت های اریک ارتباط دارند. این امکان وجود دارد که نسب او به اسطوره‌شناسی بازگردد. وقتی اریک به کریستین می گوید که وقتی قدرتش فعال می شود، درختی را می بیند، این ردیابی می شود. و نه یک درخت کوچک شاد، همانطور که باب راس زمانی نقاشی کرد. درخت غول پیکری که صدایش شبیه ایگدراسیل است. اریک همچنین توانایی کنترل آب و هوا را دارد و به میل خود رعد و برق های شدید ایجاد می کند. «فانی» خیلی زود دستش را می‌گیرد، وقتی که پس از دومین نمایش افراطی از ضرب وشتم هواشناسی توسط اریک برای فرار از گرفتن، یک بچه کوچک در رادیو جیغ می‌کشد که خدای اسکاندیناوی خاصی برگشته است.

"آیا آن بچه من را ثور صدا زد؟" اریک می پرسد. کریستین رادیو را خاموش می کند. این منطقی نیست، زیرا همه می دانند که ثور کریس همسورث است و مالک آن میکی موس است. با این حال، این احتمال که اریک تولد دوباره ابر ستاره اصلی اساطیر نورس باشد، در تئوری پشت صحنه بسیار جذاب تر از اجرای سینمایی است. من «فانی» را به عنوان تلاش اووردال خواندم تا کمی کنترل قهرمانان اسطوره‌ای میهن خود را از تصویرهای غالباً نابخردانه‌ای که در کتاب‌های مصور آمریکایی از آن‌ها به نمایش گذاشته شده بود، بگیرد تا آنها را به منشأ واقعی‌شان نزدیک‌تر کند. من حتی نمی توانم او را به خاطر تلاش برای بدست آوردن پولی مبتنی بر فرانچایز سرزنش کنم: این فیلم با پایان درست در میانه داستان خود را برای دنباله ها آماده می کند.

با این حال، من می‌توانم اووردال را به خاطر آهنگ‌سازی و فیلم‌نامه ضعیف سرزنش کنم، نه اینکه به بازی‌های بی‌تفاوت و بی‌نظیر این دو بازیگر اشاره کنیم. هم ولف و هم آکرلی با چنان بی‌علاقگی خطوطشان را می‌خوانند که تلاش‌های فیلم برای توسعه شخصیت به طرز دردناکی بی‌ثمر می‌شود. حتی بدتر از آن، «فانی» یکی دیگر از مدخل‌های دلخراش در ژانر فوق‌العاده جدی ابرقهرمانی است، جایی که فکر و فیلم‌برداری قهوه‌ای رنگی از اهمیت کاذب به ماجرا می‌افزاید. حداقل این یکی از نروژ مناظر زیبایی دارد، زیرا وقتی CGI مسلماً سرگرم کننده و جذاب روشن نیست، اجرای وولف کسل کننده و بی روح است.

کرایه آکرلی حتی بدتر است. او نمی تواند با شخصیتی که بازگشتی به روزهایی است که از زنان به عنوان محرک برای انتقام و چیزهای دیگر استفاده می شد، کاری انجام دهد. کریستین، مانند مامور هاتاوی، در نقش زنی ظاهر می‌شود که تصمیم‌های تکانشی و غیرعاقلانه‌ای انجام می‌دهد که هدفی جز خوب جلوه دادن مرد شکنجه‌شده در حضور آنها ندارد. Akerlie حتی رتبه R خود را با do به این فیلم می‌دهدبا توجه به آن چیزی که فکر می‌کنید فیلمسازان تا کنون می‌دانند که نه تنها قدیمی، بلکه فاحش است. شاید او در «مورتال 2» بهتر عمل کند.