تاریخ ارسال : 1400/10/18
با تماشای فیلم دیترویت، آخرین فیلم به کارگردانی کاترین بیگلو و نوشته مارک بوال، به نقطه شکستی رسیدم که متوجه نشدم. من از آنچه دیدم آنقدر ناراحت شدم که بعد از آن با گریه تئاتر را ترک کردم.
با تماشای فیلم دیترویت، آخرین فیلم به کارگردانی کاترین بیگلو و نوشته مارک بوال، به نقطه شکستی رسیدم که متوجه نشدم. من از آنچه دیدم آنقدر ناراحت شدم که بعد از آن با گریه تئاتر را ترک کردم.
این خشونت بی امان بر اجساد سیاه پوست یا ویرانی آتشین شورش هایی که دیترویت را از هم پاشیدند نبود، بلکه خلأ پشت این لحظات بود که زیر پوستم فرو رفت. با تماشای «دیترویت» متوجه شدم که علاقه ای به درک سفیدپوستان از درد سیاه ندارم. فیلمسازان سفیدپوست، البته، حق دارند داستان هایی بسازند که تاریخ واقعی و خیالی نژادپرستی و خشونت پلیس را که آشکارا بر آمریکای سیاه پوست تاثیر می گذارد، برجسته کند. البته فیلمهای زیادی از فیلمسازان سفیدپوست درباره موضوعات منحصر به فرد برای تجربه سیاه وجود دارد که به نظر من تکان دهنده است - «رنگ بنفش» به ذهنم میرسد. اما فیلم استیون اسپیلبرگ بر اساس رمانی از آلیس واکر و تهیه کنندگی کوئینسی جونز ساخته شد. «دیترویت» توسط خلاقان سفیدپوستی کارگردانی، نویسندگی، تولید، فیلمبرداری و تدوین شده است که وزن تصاویری را که با نگاهی بیدردسر به تصویر میکشند، درک نمیکنند.
«دیترویت» در نهایت فیلمی سردرگم است که زشتی در هنر بصری و روایت آن منعکس شده است. بیگلو در ایجاد ضربه تند تفنگ افسر به صورت یک مرد سیاهپوست مهارت دارد، اما معنای زخمهای عاطفی به جا مانده یا بازتاب آنها در تاریخ آمریکا را نمیداند. «دیترویت» یک منظره توخالی است که نژادپرستی درجه یک و مرگهای بیشماری را به نمایش میگذارد که در مورد نژاد، سیستم قضایی، خشونت پلیس یا شهری که به آن عنوان میدهد، چیزی برای گفتن ندارد.
این فیلم در یک سکانس طولانی بر اساس یک رویداد واقعی ساخته شده است، حمله پلیس به متل الجزیره در سال 1967 دیترویت که منجر به کشته شدن سه مرد جوان سیاه پوست و ضرب و شتم 9 نفر دیگر از جمله دو زن سفیدپوست شد. وقتی باز میشود، روایتی کسلکننده است و پرترهای از ناآرامیهای مدنی و شورشهایی که در آن زمان بر دیترویت حاکم بود، قبل از قرار دادن انواع شخصیتهای معرفیشده در انبار باروت از موقعیتی در متل الجزیره به نمایش میگذارد. پس از اینکه خون خشک شد و زخمها برای بازماندگان شروع به التیام یافتن کردند، روایت از تحقیقات، محاکمه و عواقب آن شب عبور میکند. اتکای فزایندهای بر بریدههای روزنامه و فیلمهای واقعی فیلم خبری وجود دارد که به منظور ارائه معنا و جاذبههایی هستند که تنها فقدان یک مرکز موضوعی برای ارزش دادن به فیلم را برجسته میکند.
بیگلو با توجه به بافت های خاص مردانگی آمریکایی، حرفه ای ایجاد کرده است. این یکی از دلایلی است که من به خصوص کارهای قبلی او را دوست دارم، چه «نقطه بریک» عالی و احمقانه و چه «نزدیک تاریکی» با شکوه شدید. این تاریخ است که درک سطحی شخصیت را بسیار چشمگیر می کند. این فیلم نشان می دهد که چگونه مردان سیاه و سفید در مقابل یکدیگر قرار می گیرند، اما با تبار تاریخی این درگیری در نظر گرفته نمی شود. زمانی را در نظر بگیرید که دو زن سفیدپوست - جولی (هانا موری) و کارن (کیتلین دوور) - پیدا می شوند. همزمان با مرد سیاهپوستی که اخیراً با بازی آنتونی مکی بهعنوان شرافتمندانه مرخص شده است، درست زمانی که حمله به متل آغاز میشود. این به قلمرو پیچیدهای در مورد کلیشههای مردان سیاهپوست، ارزش درک شده زنان سفیدپوست و ترس مردان سفیدپوست از اینکه فیلم نمیداند چگونه به طور معناداری پرداخته شود، وارد میشود.
در حالی که جان بویگا به خاطر بازی در نقش ملوین دیسموکس، یک نگهبان امنیتی که در کمک به پلیس های نژادپرست آشکار و نیروهای مسلحی که متوجه نقض حقوق مدنی در حال وقوع هستند اما کاری برای جلوگیری از آن انجام نمی دهند، کمک می کند، او شخصیتی منفعل است که نمی تواند آن را ترک کند. تاثير زيادي دارد ملوین با ایستادن بر موقعیت خود به عنوان یک شخصیت معتبر و کمک به این پلیس های سفیدپوست، در وحشت آنها شریک می شود. بویگا یک بازیگر کاریزماتیک است، اما بازی صافی ارائه میکند، اگرچه این فیلمنامه است که بیشتر مشکلساز است. مارک بوال به موضوع همدستی ملوین دامن می زند و داستان جالبی را روی میز به جا می گذارد. ثابت میکند که برجستهترین بازیگر، الجی اسمیت است، که به شخصیت او روحیه و اشتیاق میبخشد که با ادامه فیلم دلخراشتر میشود، اما حتی بازی او اغلب با انتخابهای کارگردانی تضعیف میشود.
نمونههای زیادی از نژادپرستی در فیلم وجود دارد، اما بازی ویلیام پولتر در نقش فیلیپ کراوس، پلیسی که به سردمدار وحشت در متل الجزیره تبدیل میشود، بدترین بازی است. کراوس سریع خشونت می کند، به شدت نژادپرستانه و بسیار حیله گر است. او از کتک زدن مردان سیاه پوستی که متوجه می شوند از قدرتش سوء استفاده می کند، لذت می برد، اما هیچ کاری نمی تواند جلوی او را بگیرد، حتی وقتی اجساد مرده روی هم انباشته می شوند. بیگلو از ترسیم کراوس خودداری نمیکند، اما او یا سیستمهایی را که به مردانی مانند او اجازه زنده ماندن میدهند، بهطور کامل متهم نمیکند.
قبل از اکران فیلم، وقتی مشخص شد که زنان سیاه پوست برای داستان اهمیتی ندارند، خشم زیادی به راه افتاد. فیلمهای مربوط به تاریخ سیاهپوستان به ندرت به زنان سیاهپوست اهمیتی میدهند که شایسته آنها هستند. در دیترویت، آنها در حاشیه هستند. آنها همسرانی وظیفه شناس هستند که دستی ملایم بر شانه شوهرانشان می گذارند. آنها تماشاگران ساکت در دادگاه هستند. آنها کارمندان متل شیرینی هستند که هیچ وزن واقعی در داستان ندارند. یک شخصیت زن سیاهپوست پیر دیالوگیهایی را بیان میکند که نزدیکترین چیزی است که فیلم به هر تفسیری میرسد: "به هیچ وجه آنها این کار را با مردان سفیدپوست انجام نمیدهند." او با عصبانیت به خبرنگار خبری که تشنه یک نقل قول جذاب است میگوید.
اما بیعلاقگی «دیترویت» به زنان سیاهپوست، علیرغم صرف زمان قابل توجهی فراتر از متل الجزایر، کمترین مشکل آن است. چیزی که باعث میشود فیلم احساس غمانگیز و حتی کمی استثمارگرانه کند، بیروح بودن آن است. مدتی است که نظریهای دارم که میگوید بر اساس نحوه فیلمبرداری، میتوانید تعیین کنید که یک فیلم تا چه اندازه با شخصیتهای سیاه خود کنار میآید. رنگ پوست مشکی بسیار متفاوت است، اما در اینجا اغلب خاکستری، بیمارگونه و فاقد پیچیدگی است که شایسته آن است. بری آکروید، فیلمبردار، به سمت سبک مستند-شبهانه ای می رود که دائماً در هیجان و حرکت گیج کننده است. بیگلو و آکروید در ایجاد تنش عالی هستند تا زمانی که حادثه متل الجزیره، نقش یک سفر طولانی به برزخ را به خود بگیرد. عرق و خونی که از صورت شخصیت ها می چکد، چنان بافت و تمرکزی دارد که عملاً می توانم آنها را از روی صفحه حس کنم. بیگلو در عمل مهارت فوق العاده ای دارد و تماشای فیلیپ که قربانیانش را جدا می کند، قطعا با انرژی ترق می کند. اما هیجان این صحنهها و کلوزآپهای شدید بدنهای سیاه کبود شده مضر است، زیرا شخصیتها فاقد درونیات هستند.
بیروح بودن فیلم تنها در پایان زمانی که یکی از بازماندگان، لری، در حال آواز خواندن در کلیسا نشان داده میشود، برای من مورد توجه قرار گرفت. کلیسا برای جامعه سیاهپوست هم به عنوان نماد امید و هم به عنوان مقاومت مهم است. اما این صحنه دقیقاً مانند آزاردهنده ترین لحظات در متل الجزیره گرفته شده است. دوربین بسیار شبیه یک بوکسور حرکت می کند. میچرخد و میبافد و همیشه در حرکت میماند. وقتی لری در مقابل جماعت سیاهپوستان آواز میخواند، انرژی مضطرب و بیروحی وجود دارد.
وقتی تئاتر را ترک کردم، شنیدم که یک تماشاگر سیاهپوست بارها میگفت: «این هنوز هم در حال وقوع است. این هنوز هم در حال وقوع است.» فقط مختصری به او نگاه کردم، اما در صدایش خستگی و ناامیدی وجود داشت که خودم احساس کردم. با توجه به اینکه واقعاً هیچ چیز در آمریکا برای سیاهپوستان تغییر نکرده است، «دیترویت» این پتانسیل را داشت که یک اثر هنری ارزشمند و حتی قدرتمند باشد که بتواند حقیقت را به قدرت برساند. اما فاقد اعتبار لازم برای تبدیل شدن به آن است. بیگلو و بوال از نشان دادن منفور بودن فیلیپ و همراهانش ابایی ندارند. اما آنها برای متهم کردن آنها یا ارائه زمینه کافی به اقدامات آنها چندان دور نمی روند. همچنین لحظات کوتاه و نگران کننده ای وجود دارد که برخی از پلیس های سفیدپوست را در نوری عالی نشان می دهد. در نهایت، من در این فکر بودم که این فیلم واقعا برای چه کسی است؟ سازندگان فیلم به اندازه کافی مهارت ندارند که جزییات سیاهی را درک کنند یا شهر دیترویت را به عنوان یک شخصیت دیگر زنده کنند. چه ارزشی برای به تصویر کشیدن چنین خشونت تهوعآوری دارد، اگر چیزی برای گفتن در مورد چگونگی وقوع آن خشونت یا آنچه درباره کشوری میگوید که هنوز باید با نژادپرستی که همچنان در روحیهاش فرو میریزد را به حساب بیاورد، چیست؟
بلاگ دانلود و نقد فیلم های روز دنیا
الهام نرجسی
نویسنده71
مقاله1400/09/29
تاریخ ایجاد